پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو

زبان ترکی درون چند مرحله بر زبان فارسی تأثیر گذاشته‌است. معنی کارادایی در زبان ترکی نخستین تأثیر زبان ترکی بر پارسی، معنی کارادایی در زبان ترکی درون زمان حضور سربازان ترک درون ارتش سامانیـان روی داد. معنی کارادایی در زبان ترکی بعد از آن درون زمان فرمانروایی غزنویـان، سلجوقیـان و پس از حمله مغول، تعداد بیشتری وام‌واژه ترکی بـه زبان فارسی راه یـافت؛ اما بیشترین راه‌یـابی واژه‌های ترکی بـه زبان پارسی درون زمان فروانروایی صفویـان و قاجار بر ایران بود.

وام‌واژه‌های ترکی معمول درون فارسی کنونی

  • آبجی (معین) از آغا + باجی = لفظی محترمانـه درون خطاب بـه بانوان؛ باجی=
  • بابک آذری؛ فقط درون ترکیِ عاریتی آنـهم درون بخشـهایی از ترکزبانان مرکزی ایران رایج است، درون ترکی شرق دریـای مازندران: معنی کارادایی در زبان ترکی گاردیش، درون ترکی آناتولی: کاردِش، بعد در ترکی اصیلتر رایج نیست، درون فارسی: آبجی و آجی رایج هست اما درون ترکیِ فلات ایران «آبجی» رایج نیست و فقط «باجی» مستعمل است، دوم اینکه درون ترکی شرق دریـا ابداً واژه و فعلی هم آوا و متعیر آوایی مشـهود نیست اما درون فارسی با تغایر آواییِ بیشتری یـافت مـی‌شود، بعد ایرانی بودن واژه محتملترست.
    • اُتراق: توقف چند روزه درون سفر (معین)-چندی ماندن، لنگر انداختن، فرود آمدن
  • اجاق/ اُجَق (کاشغری) اوجاق (معین): آتشدان، بریجن، بریزن brēzan پهلوی (مکنزی)
  • آچار (معین): وسیله گشودن / کلید از مصدر آچماق=باز
  • آچمز (معین): اصطلاحی درون شطرنج از مصدر آچماق/ مـهره‌ای درون شطرنج کـه اگر آن را حرکت دهند، شاه کیش مـی‌شود.
  • آذوقه/ آذوقه (معین) ()، (کاشغری): توشـه
  • آلاچیق الچوق (صفا) آلاجق آلاچق آلاجو (معین)
  • آلاخون از آلاخان، آلامان (معین)
  • الاغ (معین) الاق: ستور/ پیک (صفا) قاصد/ پیک/ اسب پیک (کاشغری)
  • آماج اَمج (کاشغری) آماج آماچ (معین) نشانـه
  • باتلاق (): مرداب
  • باشی (معین) پسوند بعضی از شغلها بـه معنی رئیس؛ مانند آشپزباشی= سرآشپز
    • بیرق (معین): پرچم، درفش، علم
  • تسمـه تاسمـه (معین): دوال. درون پارسی مـیانـه هم dawāl (فرهنگ پهلوی - مکنزی)
  • تغار (معین): چیزی کـه در آن گندم و جز آن بریزند/ جوال (کاشغری) - فقط درون معنای خُرجین ترکی است.
  • توتون/ تُتُن: دود (معین) درون ترکی دود را دومان مـی‌گویند.
  • جار (معین)
  • جلو از جیلاو (معین و دهخدا): پیش. درون پارسی مـیانـه: frāz (پهلوی - مکنزی)
  • در هیچ زبان آلتاییکی مشابهِ آوایی با ترکی درون مورد «جلو» یـافت نشد، درون ترکی مستعمل نیست، درون فارسی: جلو، پشتو: جبهی، عربی: جبهه، صربی، مقدونی، اسلاوی، لهستانی، اوکراینی: چلو و چلوتو، بعد در بسیـاری از زبانـهای هندواروپایی موجودست، نمـی‌تواند آلتایی باشد، ایرانی بودن واژه محتملترست.
  • چاق چاغ (معین): فربه و سالم درون پارسی مـیانـه هم frabīh (فرهنگ پهلوی - مکنزی) درون ترکی چاق بمعنی زمان هست نـه فربه
  • (بابک آذری) ترکی نیست، درون ترکی اصیلتر (شرق دریـای مازندران): سِمـیز و سیمـیزدیک، درون ترکی غرب دریـای مازندران یعنی شمال غرب ایران، آران، آناتولی: شیشمَن، واژهٔ «چاق» درون زبان ترکی نـه درون شرق و نـه درون غرب یـافت نمـی‌شود، نـه بصورت نام و نـه فعل، مگر درون مصادری همچون: ۱. چوقادمَک؛ بـه معنی درآوردن یـا درون ۲. چاقادمَک بـه معنی صدا زدن و فراخواندن، درون هیچ کجا معنی فربه بودن مسترد نیست، بعد در ترکی حضور ندارد درون فارسی، برخی لهجه‌های مادی، جنوب ایران، پشتو (چاغو) و…، مستعملست، ایرانی بودن واژه محتملترست.
    • چپق (معین)
  • چریک: پارتیزان
  • چکمـه (معین): موزه. درون پارسی مـیانـه mōzag (فرهنگ پهلوی - مکنزی)
  • چلاق/ چولاق (معین) چُلَق: شل، بریده‌دست، تباه‌دست (کاشغری)
    • چماق/ چوماق (معین) چُمَق: عصا (کاشغری) درون فارسی چوبدست
  • چمباتمـه چونقاتیمـه (معین)
  • چی: پسوند نسبت و اتصاف (معین) مانند تماشاچی/ درشکه‌چی درون فارسی پسوند گر هست مانند تماشاگر
  • دُلمـه
  • دوقلو (معین) () فارسی+ترکی، دو زاد
  • سنجاق (معین)
  • سنجاقک ترکی + فارسی (معین)
  • سورتمـه (معین) از مصدر سؤرؤتمک = روی زمـین کشیدن
  • شیشلیک (معین) شیش= سیخ کباب- سیخی (کاشغری)
  • قابلمـه درون فارسی دیگچه
  • قاپ: استخوان شتالنگ کـه برای قمار و بازی بـه کار مـی‌رود. (معین) درون طبری کاب و در عربی هم کعب است. شاید درون اصل پارسی باشد.
  • در اثبات فارسی بودن آن همـین بس کـه در اوستا حضور گاپ، یـا گاب همسنگ جزء درون قرآن به منظور منظور بـه چهار چوبی به منظور بخش‌بندی کتاب، موجودست. دوم اینکه روند تغییر آوا از گاپ بـه قاب را مـی‌توان چنین بالا رفت، گاپ-گاب-کاب-کعب و قاب
  • قاچاق و قاچاقچی (معین) از قاچماک بـه معنی دویدن یـا گریختن مـی‌آید.
  • قایق (معین) قَیغِق (کاشغری)-کرجی، بلم
  • قرقی (معین)-باز
  • قرمـه قاورمـه (معین) از مصدر قووورماق= درون روغن سرخ درون فارسی خورش سبزی
  • قره قوروت (معین) کشک سیـاه
  • قره‌نی ترکی + فارسی (معین) سیـاه نی
  • قشون (معین) لشکر
  • قلچماق :فارسی گردنکلفت، تنومند
  • قنداق تفنگ و بچه (معین) - قنداق تفنگ شاید عربی شده «کُندگ/کُنده» باشد.
  • قوچ قچ (معین) (کاشغری) نر
  • قورباغه (معین) غورباغه (): غوک. درون پارسی مـیانـه هم wak (فرهنگ پهلوی - مکنزی)
  • قوش (معین) قُش: شاهین (کاشغری) پرنده ترکی
  • قوطی (معین) دبه
  • قیچی (معین) لا - کازرد - برک
  • کاکوتی از ترکی ککلیک اوتی (معین) بی کاربرد
  • کرنش: تعظیم (معین) معادل نماز بردن پهلوی (مکنزی) خاکساری
  • بطور کلی نام مصادری کـه با «ش» تمام شوند ایرانی هستند، از بنگلادش، سریلانکا، هند، پنجاب، سند، پاکستان، اپگان، تاجیکستان که تا ایران و کردستان پسوند «ش» نام مصدر ایجاد مـی‌کند و در اروپا نیز واژه ای مانند «نِیشِن»tion, مصدر سازست، درون ترکی تشابه واژه و آوا، مصرف درون زبان مزبور یـافت نشد، بعد نمـی‌تواند ترکی باشد.
  • کشیک (معین) پاسبان
  • کماج کمج (کاشغری) نان زغالی
  • گلَنگِدن: قسمتی از تفنگ (معین). درون پارسی: روآیَک. (در انگلیسی breech block)
  • یـاتاقان (معین) خوابنده
  • یـاغی: سرکش/ دشمن (معین) یغی (کاشغری)
  • یغما (معین) (صفا) (کاشغری)-تاراج
  • یقه/ یخه (معین) () یقا (کاشغری) فارسی گریبان
  • یورتمـه (معین) چهارگامـه
  • یونجه (معین) یرِنچا/ یرِنچغا (کاشغری): درون پارسی «اَسپَست»
  • ییلاق (معین) ییلاغ (کاشغری) تابستانی - سردسیر
  • باتلاق: از باتماق ترکی بـه معنای فرورفتن درون فارسی لجن زار
  • قاشق: از قاشیماق بـه معنای خراشیدن (در فارسی کپچه)
  • مصدر خاشیماخ یـا قاشیماق ثابقهٔ مصرف درون کفه ای جهت برداشتن ندارد، دوم آنکه اگر درون فرمول ترکی بخواهیم از خاشیماق نامِ مصدر بسازیم حتما بگوییم؛ خاشیلوق نـه خاشوق یـا قاشوق! و اگر تغییر آوا از خاشیلوق بـه قاشق را بپذیریم مثال نقضی وجود دارد؛ این واژه درون ترکی شرق دریـای مازندران کـه ترکی اصلی تری حضور دارد «کاشیک» نام دارد، بـه دلیل اینکه درون ترکی اصیل از «ب» و «پ» به منظور مصدر سازی استفاده مـی‌شود و نـه از «ماق» یـا «ماخ» کـه بخواهیم قبول کنیم کـه کاشیک یـا قاشق از قاشیماق است، بلکه درون شرق دریـا حتما بگوییم: قاشیپ یـا قاشیب نـه قاشیمق یـا خاشیماق. بعد حضور کاشیک درون ترکی شرق مبین این هست که این واژه درون شرق ایران حضور داشته و در پشتو نیز کاشوغه تلفظ مـی‌شود، شاید متعلق بـه شـهر سوخته باشد، حتما بررسی شود، اما ترکی بودن آن بـه دلیل وجود واژه درون شرق و عدم تناسب با فرمول ترکی و نیز عدم ثابقه کابرد مصدر قاشیماق و همچنین کشف قدیمـی‌ترین قاشقهای باستان درون ایران و تمدنـهای غیر ایرانی بـه جز آلتای، نمـی‌تواند ترکی باشد. ضمناً واژگان «ماق، ماخ، مَک» کـه در ترکی جهت مصدر سازی استفاده مـی‌شوند نیز ایرانی هستند، مانند: نوشمَک: نوشیدنی، خوشمک: خوش و خرم، یخمک، دوشمک و غیره
  • یورش: حمله، هجوم.

ناوام‌واژه‌های غیر ترکی بـه نام ترکی

  • بشقاب: پشقاب درون افغانستان پیشکاپ از دو جزء پیش و قاب (از سکایی kaba، سغدی kapç ،kapçē، kapçīk تشکیل شده.[۱]
  • قاب: ظرف (برخی بـه کالبد و کاب و کالب‌پاد ربط داده‌اند و کاب هم وجود دارد کاب) هر چند خود «قاب» بـه واژه‌های مختلف ربط داده شده.
  • خان بـه معنی رئیس. امـیر. بزرگ. درون دهقان واما خان بـه معنی خانـه فارسی است. (معین)[۲][۳]
  • خانم (از خان مثل مردم از مرد)

وام‌واژه‌های مشکوک

برخی منابع ترکی این واژه‌ها را نیز ترکی گمان‌اند:

  • ترخون، نوعی سبزی خوردنی—این گیـاه درون علم گیـاه‌شناسی روم قدیم و یونان استراگون نام داشته کـه ریشـهٔ مشترک آن با ترخون بسیـار محتمل و ترکی الاصل بودن آن بعید بنظر مـی‌رسد.
  • اتاق/ اتاق () (معین)- از وثاق عربی گرفته شده (دهخدا) یـا از اوتاک سغدی کـه به معنی جا و مکان است.
  • جلگه از چؤل= دشت/ صحرا
  • چو (شایعه)
  • چیت: پارچه چینی منقش (کاشغری) چهیت، هندی: پارچه نخی نازک و گلدار درون رنگهای مختلف (معین)
  • دبوس از تپوز (معین): گرز
  • سان (در ترکیب سان دیدن): شماره (لغات‌الترک)
  • سکّو: سکو/ دکان (کاشغری)
  • فنر احتمالاً تلفظی هست از واژهٔ آلمانی فنر (feder)
  • قاطر قتر (کاشغری) از مصدر قاتشماق= درآمـیختن
  • قپان یـا کپان یونانی (معین)
  • کلاش/ قلّاش: زیرک، حیله گر، مردم بی نام و ننگ و لوند و بی‌چیز و مفلس، مـی‌خواره و باده‌پرست و خراباتی و مقیم درون مـیکده[۴]

وام‌واژه‌های ترکی فراموش شده درون فارسی معاصر

واژه‌های ترکی کـه در مکالمات و متون قدیمـی‌تر فارسی کاربرد داشته‌اند:

  • آداش (معین): هم‌نام (صفا) آد= اسم؛ داش و تاش= پسوند ملازمت بـه معنی هم؛ مثل وطن‌تاش= هم‌مـیهن
  • آغا = لفظی محترمانـه درون خطاب بـه بانوان، عنوانی کـه به دنبال یـا ابتدای اسامـی خواجه‌سرایـان افزوده مـی‌شد؛ مثل مبارک آغا
  • ارخالق آرخالیق: قبای کوتاه درون زیر قبای مردان یـا نیم‌تنـه زنان بر روی جامـه‌های دیگر (معین)
  • آغوز اَغُژ (کاشغری) شیر نسبتاً غلیظ کـه مادر بعد از زاییدن بـه نوزادش مـی‌دهد.
  • ایلچی (معین) سفیر، فرستاده
  • ایلخان ترکی/ مغولی (معین) رئیس قبیله
  • ایلغار/ یلغار (معین) هجوم، شبیخون
  • باخه از بَقا/ مُنکُزبقا= لاک‌پشت (کاشغری) کشَف kašawag(مکنزی)
  • باسمـه: چاپ، چاپ روی پارچه (معین)
  • بُخو بُقاغو: بندی کـه بر دست یـا پای دزد نـهند (کاشغری)
  • بغاز: تنگه/گذرگاه آبی باریک () بوغاز (معین)
  • بولاق اوتی/ بولاغ اوتی (معین) شاهی آبی
  • تالان: غارت مغولی (معین)
  • تُتماج (کاشغری) نوعی آش (معین)
  • تیماج: سختیـان saxtag(مکنزی)
  • چاپار: قاصد (معین) (صفا)
  • چاپقونچی:ی کـه به تاخت و حمله مبادرت مـی‌ورزد.
  • چاتمـه (معین)
  • چاوش/ چاووش (معین)
  • چَپُو: غارت (معین)
  • چخماق (معین)
  • خفتان قَفتان (کاشغری)
  • دیلماج (معین)
  • ساخلو ساخلاو: پادگان/ گروهی سرباز مأمور بـه حراست از جایی (معین)
  • سورچی: راننده گاری، درشکه و دلیجان (معین) از مصدر سؤرماق= راندن
  • سیـاق / سایـاق: علم محاسبه از مصدر سایماق= شمردن
  • طغرا/ طورغای (معین) تُغراق: مـهر/ مـهر خاقان (کاشغری)
  • قِران: واحد پول درون عهد قاجاریـه و اوایل پهلوی (معین
  • قراول (معین) پاسبان ترکی/ مغولی (صفا)
  • قوروت/ قُروت: کشک (لغات‌الترک)
  • گزمـه: شبگرد/ عسس (معین)
  • یـاسا/ یساق/ یـاساق: قانون/ سیـاست/ مجازات ترکی – مغولی (معین) (صفا)
  • یساول (معین)
  • ینگه: ساقدوش عروس (معین) ینگگا زن برادر بزرگ‌تر (کاشغری)
  • یورت (معین) یرت: خانـه/ محل اتراق ایل (کاشغری)
  • یورقه یورغه (معین) یریغا اَت= اسب خوش حرکت (کاشغری) یورغه رفتن= نیکو راه رفتن (معین)

وام‌واژه‌های ترکی درون لهجهٔ گفتاری تهرانی

بیشتر این واژه‌ها از زمان فرمانروایی قاجارها درون ایران و به ویژه درون لهجه تهرانی راه یـافته هست و درون فارسی دری افغانستان و تاجیکستان ناآشناست.

  • اُغور اُغُر اوغور (معین) بخت/ دولت/ وقت / خیر/ برکت
  • ال و بل از اِله و بِله: چنین و چنان
  • ایز: رد پا (معین)
  • آیزنـه، یزنـه: شوهر (معین)
  • باجناغ باجناغ / همریش (معین)
  • بزک/ بزاک: نقش و نگار/ آرایش (لغات‌الترک) (در اصلیت واژه شک هست).
  • بقچه بوغچه (معین) بوغ: جامـه‌دان/ بسته (کاشغری)
  • بنچاق (معین): درون اصل از بنچک (بن+چک) فارسی.
  • بی‌بی (معین)
  • پاتوق پاتوق پا فارسی+ توغ ترکی (فارسی:پاخور)
  • تپق
  • تُخماق (معین) تُقیمَق: جامـه کوب گازران (کاشغری)
  • جیک و بوک: جزئیـات از چِک پؤک، درون اصل بـه معنای حالت قرار گرفتن قاپ بر پشت درون قمار (کاشغری)
  • چاپیدن ترکی+ فارسی (معین)
  • چاخان (معین)
  • و ترکی + فارسی (معین)
  • داداش (معین)
  • داغان از مصدر داغُلماق = فروریختن
  • دگنک: چماق (معین)
  • دنج:خلوت و آرام (دهخدا)
  • دوز (بازی) از مصدر دؤزماق بـه معنی چیدن اشیـائی بر روی زمـین یـا چیزی مسطح
  • دیرَک تِراک تِراکو (کاشغری)
  • دیشلمـه (معین)
  • دیلاق از دایلاق: بی قواره (معین)
  • ساج: تابه نان‌پزی (معین) تابه (کاشغری)
  • ساقدوش (معین)
  • سپور (معین) رفتگر از مصدر سؤپؤرماق= جارو
  • سرتق: مُصِر/ لجوج
  • سقّز/ سَغِز: (در اصل) چسبناک (کاشغری)
  • سُقُلمـه سُقُرمـه سُغُلمـه: ضربه با مشت درون حالی کـه انگشت شست از مـیان انگشتان سبابه و وسطی بیرون آمده باشد. (معین)
  • سوگلی (معین) سؤوگؤلی از مصدر سؤوماق
  • شلتاق: نزاع، غوغا (معین)
  • شیشک
  • غازغان قازقان غزغن: دیگ بزرگ مسی (معین)
  • قاتق (معین) قَتِق: چاشنی از قبیل سرکه یـا ماست کـه به طعام توتماج درآمـیزند/ آمـیزه (کاشغری)
  • قاتی (معین)
  • قاچ قاش: پاره‌ای از خربزه، هندوانـه و امثال آن/ قسمت جلو زین (معین)
  • قاراشمـیش (معین)
  • قالپاق (ماشین) (معین)
  • قالتاق: زین اسب (معین)
  • قاوت قاووت (معین) قاغُت: نوعی خوردنی (کاشغری)
  • قاین ترکی/ مغولی: برادر شوهر/ برادر زن (معین)
  • قبراق: چابک، چالاک (معین)
  • قدغن (معین) قدغن/ غدغن ()
  • قرت: جرعه (معین)
  • قرق (معین) قریغ قُرغ: محل محافظت شده (کاشغری)
  • قرمساق (معین)
  • قشقرق (معین)
  • قشو (معین)
  • قلچماق (معین)
  • قلق (معین) [در اصل بـه معنای] رفتار، معاشرت با مردم (کاشغری)
  • قورت (معین)
  • گرخیدن: بـه معنی ترسیدن و جازدن.[۵][۶][۷]
  • مُشتلق: مژدگانی از مژده فارسی+ لق ترکی (معین)
  • منجوق (معین) مُنجُق: سنگهای زینتی کـه بر گردن آویزند. (کاشغری)
  • هردم بیل هردن بیر: درون اصل گاه‌گاه/ بی‌نظم و ترتیب‌/ بی‌معنی (معین) (هر درون این عبارت فارسی است)
  • یـالقوز یـالغوز: تنـها/ مجرد (معین)
  • یر بـه یر شدن: بی حساب شدن، نـه بدهکار بودن و نـه طلبکار بودن .(معین)
  • یزنـه یزنا: شوهر بزرگتر (کاشغری)
  • یغُر یغور ترکی (معین)
  • ینگه دنیـا ینگی دنیـا: دنیـای جدید/ قاره آمریکا (معین)
  • یواش (معین)
  • یواشکی ترکی + فارسی (معین)

نام‌ها

  • آغاسی آقاسی: سرور، مـهتر (معین)
  • آقا ترکی/ مغولی (صفا) آغا: بزرگ/ مخدوم/ برادر بزرگ‌تر/ عمو/ امـیر/ رئیس (معین)
  • آقاجری
  • آیدین (رایج به منظور اسم شخص درون ایران، پسر و نیز )
  • اتابک از آتا + بگ/ بیگ (معین)
  • ارسلان: شیر (معین) اَرسلَن (کاشغری)
  • ازبک (اغوزبیگ) اوزبک (معین)
  • افشار (کاشغری) اووشار
  • بایندر
  • بهادر: دلیر/ شجاع (معین)، درون واقع ار اصل مغولی هست و آن بخش نخسن واژه هم احتمالا از ریشـه ایرانی baga/bhaga (بغ) است. [۸]
  • بیـات: درون اصل بـه معنی کهنـه/ قدیمـی
  • تِیمور از دمـیر یـا تمـیر= آهن
  • چیچک: گل/ شکوفه
  • خاقان (معین): عنوان پادشاهان چین و ترکان (معین)
  • خزر/ خُزار: نام سرزمـینی از ترکان (کاشغری)
  • خلج (کاشغری)
  • سنجر: پرنده شکاری (معین)
  • سنقر (معین) سُنکقُر: پرنده شکاری (کاشغری)
  • عم‌قزی: عمو
  • قاآن ترکی/ مغولی (صفا)
  • قزل (معین)
  • قزل‌آلا (معین): فارسی گُل ماهی
  • قلیچ: شمشیر (معین) (کاشغری)
  • گَلین (معین) کَلِن: عروس (کاشغری)
  • یـاشار: از مصدر یـاشاماق=زیستن
  • الناز: ائل طایفه (ترکی) + ناز (فارسی)
  • ایناز: ای ماه (ترکی) + ناز (فارسی)
  • سوگل: سئوگیل (ترکی) عشق
  • ای سان: ای ماه (ترکی) + سان (فارسی)

جستارهای وابسته

  • وام‌واژه‌های پارسی درون ترکی

پانویس

  • [۱]
  • [۲]
  • [۳]
  • در لغت نامـهٔ دهخدا با ذکری از چند منبع این واژه فارسی دانسته شده است؛ درون همان‌جا هم چندین مورد از کاربرد آن درون نوشتار بزرگان ادب فارسی آمده‌است، به منظور نمونـه این شعر از انوری:
    پنج قلاشیم درون بیغوله‌ایبا حریفی کـه ربابی خوش زند
    اما درون فرهنگ معین این واژه با همـین معانی، از ریشـه‌ای ترکی دانسته شده‌است.
  • http://parsi.wiki/dehkhodaworddetail-0b6f77cd63b942f898a3e70f32b75f64-fa.html
  • http://www.farsishahri.com/index.php/dictionary/word/96
  • http://www.yanichi.com/node/418
  • https://www.etimolojiturkce.com/kelime/bahad%C4%B1r
  • منابع

    • تاریخ ادبیـات ایران، ذبیح‌الله صفا، خلاصه ج. اول و دوم، انتشارات ققنوس، ۱۳۷۴
    • تاریخ ادبیـات ایران، ذبیح‌الله صفا، خلاصه ج. سوم، انتشارات بدیـهه، ۱۳۷۴
    • حسن بیگ روملو، احسن‌التواریخ (۲ جلد)، بـه تصحیح عبدالحسین نوایی، بنگاه ترجمـه و نشر کتاب، ۱۳۴۹. (مصحح درون پایـان جلد اول شرح مفصل و سودمندی از فهرست لغات ترکی و مغولی رایج درون متون فارسی از سده هفتم بـه بعد را نوشته است)
    • فرهنگ فارسی، محمد معین، انتشارات امـیر کبیر، تهران، ۱۳۷۵
    • غلط ننویسیم، ابوالحسن ، مرکز نشر دانشگاهی، تهران، ۱۳۸۶
    • فرهنگ کوچک زبان پهلوی، دیوید نیل مکنزی، ترجمـه مـهشید فخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران، ۱۳۷۹
    • ن
    • ب
    • و
    وام‌واژه‌ها درون زبان فارسی
    • اداری و دولتی
    • انگلیسی
    • عربی
    • پارتی
    • ترکی
    • دینی
    • روسی
    • فرانسوی
    • مغولی
    • هندی
    برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=وام‌واژه‌های_ترکی_در_فارسی&oldid=23828985»




    [وام‌واژه‌های ترکی درون فارسی - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد معنی کارادایی در زبان ترکی]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 26 Jul 2018 04:49:00 +0000